زندگانى سياسى امام على عليه السلام

مشخصات كتاب

نام كتاب: زندگانى سياسى امام على عليه السلام

نويسنده: دكتر مجيد معارف

موضوع: عتبات عاليات و سوريه

زبان: فارسى

تعداد جلد: 1

ناشر: نشر مشعر

مكان چاپ: تهران

ص:1

اشاره

ص:2

ص:3

ص:4

ص:5

ص:6

ص: 7

پيشگفتار

از بارزترين ابعاد شخصيت على عليه السلام موضوع حيات سياسى آن حضرت و تجلى آن در دوره هاى مختلف زندگى آن امام است. با مطالعه در حيات پربار اميرالمؤمنين على عليه السلام روشن مى گردد كه آن حضرت در طول زندگانى خود از سيره ويژه اى پيروى نموده و بر ارزش هاى خاصى پافشارى كرده كه مهم ترين ويژگى آن تأثيرپذيرى از مكتب اسلام است.

همچنين با نظر در زندگانى پيشواى نخستين شيعيان، روشن مى گردد كه آن حضرت در عرصه هاى مختلف سياسى، اجتماعى، نظامى، اخلاقى، فرهنگى و ... اسوه اى بى نظير و شخصيتى ممتاز بوده است؛ به طورى كه براى محققى كه درباره زندگى آن بزرگوار به بررسى مى پردازد انتخاب و ترجيح بعدى از زندگانى آن حضرت بر بعدى

ص: 8

ديگر كارى دشوار مى باشد.

سيره نويسان و محققان تاريخ اسلام بر اين مطلب اتفاق نظر دارند كه زندگانى على عليه السلام از سه مقطع كاملًا مجزّا و به شرح زير تشكيل شده است:

دوره اول: عصر پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله

دوره دوم: عصر خلفاى سه گانه

دوره سوم: عصر خلافت ظاهرى

درباره هر يك از دوره هاى فوق بحث و تحليل هاى فراوانى وجود دارد كه دانشمندان شيعه و سنّى در كتب و آثار خود به آن پرداخته اند، اما در اين تحقيق تنها به جنبه خاصى از حيات اميرمؤمنان يعنى حضور سياسى آن حضرت، در دوره اول كه همزمان با بعثت و رسالت پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله است پرداخته شده و اميد است كه مقاطع ديگر حيات على عليه السلام در جزوه هاى ديگر مورد بررسى قرار گيرد.

ص: 9

عصر پيامبر اسلام

عصر پيامبر اسلام

به اعتراف سيره نويسان على عليه السلام از اوان كودكى با رسول خدا صلى الله عليه و آله مرتبط گرديد و تحت تربيت آن حضرت قرار گرفت. اين دوره بدون ترديد قبل از ده سالگى على عليه السلام بوده است. در اين مورد ابن ابى الحديد از قول بلاذُرى نوشته است: «سالى خشكسالى و قحطى شديدى در مكه واقع شد، رسول خدا صلى الله عليه و آله به دو عموى خود حمزه و عباس پيشنهاد كرد كه هر كدام با قبول سرپرستى يكى از فرزندان ابوطالب بار زندگى را بر او سبك نمايند. پس به اتفاق هم نزد ابوطالب رفتند و از وى درخواست كردند كه سرپرستى فرزندى را به عهده آنان گذارد. ابوطالب به آنان گفت:

عقيل را براى من بگذاريد و هر پسر ديگرى را كه بخواهيد براى خود برگزينيد. عباس طالب را انتخاب نمود، حمزه جعفر را براى خود اختيار كرد و محمد نيز دست على عليه السلام را گرفت و به آنان گفت: من كسى را براى خود برگزيده ام كه

ص: 10

خدا برايم برگزيده است».

ابن ابى الحديد پس از نقل اين ماجرا مى افزايد: «به عقيده مورخان على عليه السلام از سن شش سالگى در دامن رسول خدا صلى الله عليه و آله پرورش يافت».(1)1 اين واقعه سبب گرديد كه على عليه السلام از همان كودكى تحت مراقبت رسول خدا صلى الله عليه و آله قرار گيرد و در عمل از شخصيت آن بزرگوار تأثير بپذيرد كه نظير آن را از پدر خود نگرفته باشد. دليل اين مطلب آن است كه با وجود مهترى ابوطالب در بين قريش و حمايت بى دريغ وى از رسول خدا صلى الله عليه و آله- پس از علنى شدن دعوت پيامبر صلى الله عليه و آله- على عليه السلام در هيچ سخنى به تأثيرپذيرى خود از پدر اشاره ندارد، بلكه آنچه آن حضرت به صراحت از آن سخن گفته مسأله همراهى وى با رسول خدا صلى الله عليه و آله و تأثيرپذيرى مطلق از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى باشد.

از جمله در خطبه قاصعه خطاب به اصحاب پيامبر مى فرمايد: «شما از خويشاوندى نزديك من با رسول خدا صلى الله عليه و آله و منزلت مخصوص من نزد آن حضرت آگاه هستيد. كودك بودم كه مرا در دامان خود قرار داد. مرا به سينه اش مى فشرد ... و بوى خوش خود را به من مى بويانيد.


1- . شرح نهج البلاغه 1./ 15، السيرة النبويه معروف به سيره ابن هشام 1./ 236.

ص: 11

و او با دست خود غذا در دهان من مى گذاشت».(1)2 و باز در همين خطبه توضيح مى دهد كه:

«وَ لَقَدْ كُنْتُ اتَّبِعهُ اتبّاعِ الفَصيلِ اثَرَ امّه يَرفَعُ لى فى كُلِّ يَوْمٍ مِنْ اخْلاقِهِ عِلْماً و يَأمُرُنى بالاقتداءِ بِهِ».(2)3

يعنى: من بسان بچه ناقه اى كه به دنبال مادر مى رود در پى پيامبر صلى الله عليه و آله مى رفتم. او هر روز يكى از فضائل خود را به من تعليم مى كرد و سفارش مى كرد كه از آن پيروى كنم.

با توجه به اين مصاحبت همه جانبه است كه على عليه السلام از همان كودكى به اسرار و حقايقى دست يافت كه تنها رسول خدا صلى الله عليه و آله به آن حقايق واقف شده بود. آن حضرت همه جا سايه به سايه پيامبر صلى الله عليه و آله بود؛ در شهر و يا در خارج از شهر و در دشت و يا كوهستان. و از اين جهت حقيقتى بر پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله مكشوف نمى گشت مگر آنكه على عليه السلام در جريان قرار مى گرفت. بنابراين تعجبى ندارد كه آن حضرت نخستين ايمان آورنده به رسول خدا صلى الله عليه و آله باشد، حضرتش در همان خطبه مى فرمايد:

«هر سال در حِرا خلوت مى گزيد. من او را مى ديدم و جز من كسى وى را نمى ديد. در آن هنگام جز خانه اى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و خديجه در آن بود، در هيچ خانه اى مسلمانى راه نيافته بود، و من سومين آنان بودم. روشنايى


1- . نهج البلاغه صبحى صالح/ 406.
2- . همان/ 406.

ص: 12

وحى و پيامبرى را مى ديدم و بوى نبوت را استشمام مى كردم».(1)4 و باز در جاى ديگر اضافه مى كند كه: «هيچ كس پيش از من به پذيرفتن دعوت حق نشتافت و چون من صله رحم و افزودن در بخشش نيافت».(2)5


1- . نهج البلاغه صبحى صالح/ 406.
2- . همان/ 257.

ص: 13

على (ع) و بعثت پيامبر (ص)

على عليه السلام و بعثت پيامبر صلى الله عليه و آله

چنان كه گذشت على عليه السلام نخستين كسى است كه از مردان به رسول خدا صلى الله عليه و آله ايمان آورد. بر اين مطلب مورخان شيعه و سنّى اتفاق نظر دارند. اما برخى از مورخان اهل سنّت درصدد برآمدند كه ايمان على عليه السلام درلحظه بعثت پيامبر صلى الله عليه و آله را، ايمان كودكى نابالغ جلوه دهند و از ارزش آن بكاهند؛ اينان توجه نكرده اند كه اين رسول خدا صلى الله عليه و آله بود كه دعوت خود را به على عليه السلام عرضه داشت و در حادثه «يوم الانذار» دست على عليه السلام را به عنوان نخستين ايمان آورنده در دست خود فشرد و او را به عنوان برادر، وصى و خليفه بعد از خود به مردم معرفى كرد، و بنابراين در صورتى كه ايمان على عليه السلام از ارزش و اعتبار اسلامى برخوردار نباشد، اقدام رسول خدا صلى الله عليه و آله نيز كارى لغو و بى ارزش قلمداد مى شود. ابن اسحاق- به عنوان قديمى ترين سيره نويس اهل سنت- آورده است:

ص: 14

«اولين كسى كه از مردان به رسول خدا صلى الله عليه و آله ايمان آورد، با او نماز گزارد و دعوت وى را تصديق نمود، على بن ابى طالب عليه السلام بود. او در اين زمان كودكى ده ساله بود، اما از نعمت هايى كه خداوند على عليه السلام را به آن مخصوص كرد يكى آن بود كه آن حضرت قبل از اسلام در دامان رسول خدا صلى الله عليه و آله رشد نمود».(1)6 طبرى مورخ ديگر اهل سنت با ذكر حادثه «يوم الانذار» در كتاب خود اين مطلب را مورد تصريح قرار داده است كه:

«رسول خدا صلى الله عليه و آله در آن روز دست خود را به دست على عليه السلام زد و خطاب به قريش فرمود: اين، برادر و وصى من و نيز خليفه من در بين شماست. سخن او را بشنويد و از او اطاعت كنيد. اما قوم او خنده كنان برخاستند و به ابوطالب مى گفتند كه: به تو فرمان داد كه از پسر خود شنوا باشى و او را اطاعت كنى!».(2)7 به هر جهت از اين زمان بود كه حضور على عليه السلام در كنار رسول خدا صلى الله عليه و آله معناى ويژه اى يافت. آن حضرت به عنوان وزير و ياور پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله عهده دار وظايف و تكاليفى گرديد و به شرحى كه خواهيم گفت اين معاونت و همراهى تا پايان حيات رسول خدا صلى الله عليه و آله ادامه يافت.


1- . سيره ابن هشام 1/ 262 به نقل از ابن اسحاق
2- . تاريخ طبرى 2/ 321.

ص: 15

اتحاد و يگانگى روحى با رسول خدا (ص)

اتحاد و يگانگى روحى با رسول خدا صلى الله عليه و آله

رسول خدا صلى الله عليه و آله پيوند ويژه اى با على عليه السلام برقرار نمود كه نظير آن را با هيچكدام از اصحاب خود برقرار نفرمود. اين پيوند در قالب عقد مواخات و موازرت صورت گرفت و براساس آن اتحاد و يگانگى خاصى بين رسول خدا صلى الله عليه و آله و حضرت على عليه السلام به وجود آمد. و براساس همين اتحاد روحى و معنوى بود كه كار و اقدام على عليه السلام به مثابه كار و اقدام رسول خدا صلى الله عليه و آله و كار و اقدام پيامبر صلى الله عليه و آله به منزله كار و اقدام على عليه السلام به شمار مى رفت. ابتدا قراينى در خصوص اين پيوند ذكر كرده و سپس به تحليلى در اين باره مى پردازيم:

1. رسول خدا صلى الله عليه و آله در بين اصحاب خود على عليه السلام را به عنوان برادر خود اختيار كرد و به او فرمود:

«انتَ اخى فى الدنيا والآخِرة»

. اين مطلب را رسول خدا صلى الله عليه و آله نه يك بار، كه در مواضع متعددى بيان كردند. يكى از مواضعى كه

ص: 16

رسول خدا صلى الله عليه و آله به ذكر اين مطلب تصريح فرمود، مربوط به برقرارى پيوند برادرى در بين اصحاب خود بود. اين واقعه پس از هجرت به مدينه اتفاق افتاد. در اين مراسم پيامبر صلى الله عليه و آله ميان هر دو مهاجر و نيز هر يك از مهاجران با يك نفر از انصار مدينه، پيوند برادرى منعقد نمود، ولى در مورد خويش جز على عليه السلام كس ديگرى را به عنوان برادر اختيار نفرمود.

ابن هشام تحت عنوان برادرى بين مهاجرين و انصار مى نويسد: «رسول خدا صلى الله عليه و آله پس از هجرت به مدينه با تعبير:

تآخوا فى اللَّهِ اخوين اخوين

، بين مهاجرين و انصار پيوند برادرى منعقد فرمود، اما خود دست على بن ابى طالب را گرفت و فرمود:

هذا اخى

».(1)8 2. ترمذى از براءبن عازب روايت كرده كه پيامبر صلى الله عليه و آله به على عليه السلام فرمود:

«انتَ مِنّى و انا مِنك».(2)9

3. سيوطى از قول محدثان اهل سنت از جمله ترمذى، نسايى و ابن ماجه روايت كرده كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«على مِنّى و انا من على».(3)10

4. باز ترمذى از حبشى بن جُناده آورده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «على از من است و من از على عليه السلام. و كسى


1- . سيره ابن هشام 2/ 150.
2- . سنن ترمذى 5/ 593.
3- . تاريخ الخلفا 1/ 169.

ص: 17

نمى تواند مسؤوليت هاى مرا ادا كند جز خودم يا على عليه السلام».(1)11 ناگفته نماند كه پيوند برادرى كه بدين وسيله بين رسول خدا صلى الله عليه و آله و على عليه السلام منعقد گرديد غير از اخوت كلى اسلامى است كه قرآن براساس: «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ»(2)12 معين كرده است. زيرا براساس رابطه برادرى بين رسول خدا صلى الله عليه و آله و على عليه السلام حقوق متقابلى بين آن دو بزرگوار به وجود آمد كه هر دو نفر مكلف به رعايت آن شدند. از جمله اين حقوق آنكه على عليه السلام وارث رسول خدا صلى الله عليه و آله گرديد و با وجود على عليه السلام، عباس عموى پيامبر صلى الله عليه و آله نيز ادعايى جهت ميراث رسول خدا صلى الله عليه و آله نكرد. زيرا مطابق رابطه اى كه در روز مواخات رسول خدا صلى الله عليه و آله بين مسلمانان برقرار نمود، هر مسلمانى مى توانست به عنوان وارث برادر خود نيز تلقى گردد. چنان كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در روز مواخات بين بلال حبشى و ابو رُوَيحه (عبداللَّه بن عبدالرحمن خَثعَمى) پيوند برادرى منعقد نمود و اين رابطه هرگز گسسته نگشت، جهت اطلاع از نتايج اين برادرى در تاريخ آمده است كه:

«در عصر خليفه دوم بلال از مدينه به شام مهاجرت نمود و در آنجا رحل اقامت افكند. و چون خليفه دوم به تنظيم دواوين پرداخت و سهم هر كدام از مهاجرين و


1- . سنن ترمذى 5/ 594.
2- . سوره حجرات/ 10.

ص: 18

انصار را تعيين نمود، بلال جهت دريافت سهم و مقررى خود در مدينه حضور نداشت. و چون عمر براى او پيغام فرستاد كه اى بلال سهم خود را براى چه كسى قرار مى دهى، بلال در پاسخ گفت: سهم خود را براى ابورُويحه قرار مى دهم. و دليل آن، اخوتى است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله بين من و او برقرار نمود كه هرگز از او مفارقت نخواهم كرد».(1)13 به همين ترتيب رسول خدا صلى الله عليه و آله با به زبان آوردن:

«علّى منّى و انا من على»

اتحاد ويژه اى بين خود و على عليه السلام به وجود آورد كه به موجب آن هر دو بزرگوار در حكم شخص واحدى تلقى شده و از تعهد متقابلى نسبت به يكديگر برخوردار شدند.

براى اطلاع بهتر از حقوق متقابلى كه با تعبير:

«علىٌ منّى و انا من على»

بين رسول خدا صلى الله عليه و آله و على عليه السلام برقرار گرديد، متذكر مى شويم كه: قبل از ظهور اسلام پيمان هاى متعددى در بين اعراب جارى و متداول بود. به موجب اين پيمان ها، گاه فردى با فرد ديگر، گاه قبيله اى با قبيله ديگر و گاه نيز فردى با قبيله اى پيمان هايى از جمله پيمان برادرى، پيمان تابعيت و يا پيمان موالات منعقد مى نمود. هر يك از اين پيمان ها از نظر حقوقى و سياسى قانونيت و اعتبار داشت و


1- . سيره ابن هشام 2/ 153.

ص: 19

تعهدات متقابلى را جهت طرفين پيمان به وجود مى آورد.

به عنوان مثال: اگر شخصى با به زبان آوردن:

«فُلانٌ منّى و انَا مِنْ فلان»

با شخص يا قبيله اى پيمانى برقرار مى كرد، اين عبارت هر يك از طرفين را ملزم مى ساخت كه به طور كامل از حقوق و منافع ديگرى حمايت كند و از هر جهت او را چون خود يا عضو قبيله خود بداند، مگر آن كه در شرايطى با ذكر:

«فُلانٌ لَيْسَ منّى و لا انَا مِنْه»

پيوند و اتّصال خود را رسماً لغو نمايد.

به عقيده برخى از محققان: در تمام مواردى كه در زبان عرب و در جملاتى مانند «فلان منّى و انَا مِنْ فُلان» حرف «من» به كار رفته، اين حرف حكايت از نوعى اتّصال روحى و اتّحاد معنوى بين دو نفر مى كند و از اين جهت برخى اين «من» را من اتّصاليه ناميده اند.(1)14 در قرآن كريم نيز آنجا كه خداوند به نوح مى فرمايد: «يا نُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ»(2)15- يعنى: اى نوح پسر تو از اهل تو نيست- در واقع اتصال روحى و معنوى نوح با فرزندش نفى شده است نه آنكه اصل رابطه پدر و فرزندى مورد انكار قرار گيرد.

پس از ذكر اين مقدّمات خاطر نشان مى كنيم كه: مطابق سابقه اى كه قبل از ظهور اسلام در جزيرةالعرب وجود


1- . جهت اطلاع بيشتر بنگريد به كتاب يادنامه علامه امينى مقاله «حسين منى و انا من حسين» از محمد باقر بهبودى.
2- . هود: 46

ص: 20

داشت، رسول خدا صلى الله عليه و آله با به زبان آوردن:

«عَلىّ منّى و انَا مِنْ عَلىّ»

اتحاد كامل روحى و نفسانى خود را با على عليه السلام اعلام داشت؛ همچنانكه قرآن كريم نيز در آيه مباهله از على عليه السلام با تعبير نفس پيامبر صلى الله عليه و آله ياد كرده است. نتيجه چنين رابطه اى بين پيامبر صلى الله عليه و آله و على عليه السلام آنكه رسول خدا صلى الله عليه و آله در طول حيات خود از على عليه السلام در مقابل دشمنانش دفاع نمود و به كسى اجازه تعرض و جسارت به على عليه السلام نداد و على عليه السلام نيز چه در جنگ و چه غير جنگ وظيفه دفاع و حمايت از رسول خدا صلى الله عليه و آله را به عهده گرفت و با فداكارى هاى مكرّر خود مهم ترين نقش را در حفظ رسول خدا صلى الله عليه و آله از توطئه هاى دشمنان و تثبيت اسلام ايفا نمود. در اين خصوص قراين بيشمارى در منابع تاريخى و حديثى وجود دارد كه در بررسى حوادث مهم دوران رسالت به آن اشاره مى كنيم.

ص: 21

على (ع) و حوادث مهم دوران رسالت

على عليه السلام و حوادث مهم دوران رسالت

اشاره

با مطالعه زندگانى حضرت على عليه السلام روشن مى گردد كه نقش آن حضرت در جريانات سياسى و نظامى عصر رسالت، نقشى بى نظير و ممتاز است. آن حضرت بيش از هر صحابى ديگر به رسول خدا صلى الله عليه و آله نزديك بود و بدون هيچ درنگى آماده هر مأموريتى بود كه از سوى رسول خدا صلى الله عليه و آله به وى واگذار مى گرديد.

همگامى على عليه السلام با پيامبر صلى الله عليه و آله از آغاز رسالت آن حضرت، امرى مشهود است، اما هر چه به پايان حيات پيامبر صلى الله عليه و آله نزديكتر مى شويم اين همراهى نمايان تر مى گردد.

آرى؛ جهت همگامى وسيع على عليه السلام با پيامبر صلى الله عليه و آله فضايلى براى اميرمؤمنان ظاهر گرديده است كه هيچ كدام از اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله در آن فضايل با آن حضرت شريك نمى باشند.

در اينجا از بين حوادث مهمى كه على عليه السلام در آن نقش مؤثرى ايفا كرده است به ذكر دوازده مورد بسنده مى شود:

ص: 22

1. نخستين ايمان آورنده

به طورى كه قبلًا گذشت على عليه السلام نخستين كسى است كه از مردان به رسول خدا صلى الله عليه و آله ايمان آورد و در واقعه يوم الانذار نيز بيعت خود را به صورت آشكار با رسول خدا صلى الله عليه و آله اعلام نمود. در اين مورد شواهد بسيارى در كتب تاريخى آمده است كه ذكر همه آن ها ضرورتى ندارد.

بنابر يكى از اين شواهد كه طبرى از قول ربيعةبن ناجذ ذكر كرده است، در دوران خلافت اميرمؤمنان عليه السلام شخصى از آن سرور سؤال نمود كه: اى اميرمؤمنان، به چه دليل شما وارث پسرعموى خود شديد و عموى شما- يعنى عباس- از اين حق محروم ماند؟ حضرت وى و ساير مسلمانان را به استماع پاسخ خود دعوت فرمود و جريان يوم الانذار را تعريف نمود. و مخصوصاً اين مطلب را به نقل از رسول خدا صلى الله عليه و آله مورد تأكيد قرار داد كه: «در آن روز پيامبر صلى الله عليه و آله خطاب به حاضران گفت:

«فَأَيُّكُمْ يُبَايِعُنِي عَلَى انْ يَكونَ اخى و صاحبى وَ وارِثى؟»؛

يعنى: «كدام يك از شما بر اين دعوت با من بيعت مى كند تا به اين وسيله برادر من و وارث و صاحب من باشد؟» اما در آن مجلس كسى برنخاست و من كه كوچك ترين فرد آن جماعت بودم بپا خاستم.

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: بنشين و تا سه نوبت دعوت خود را تكرار نمود. و هر بار كه من بر مى خاستم آن حضرت مرا دعوت به نشستن مى كرد. اما در بار سوم دستش را بر دست

ص: 23

من زد و بيعتم را تصويب نمود. به اين جهت من وارث رسول خدا صلى الله عليه و آله شدم و عموى من محروم گرديد.(1)16

2. حادثه ليلةالمبيت

با گذشت سيزده سال از بعثت رسول خدا صلى الله عليه و آله و در پى گسترش موج اسلام و هجرت جمعى از مسلمانان به حبشه و يثرب، سران كفر به فكر مقابله جدّى با پيامبر صلى الله عليه و آله افتادند و تصميم به ترور و يا اخراج او از مكه گرفتند. بدين منظور سران شرك در دارالنّدوه به مشورت پرداخته، سرانجام به اين نتيجه رسيدند كه از هر قبيله اى جوانى انتخاب كنند و با حمله به خانه رسول خدا صلى الله عليه و آله او را به قتل رسانند.

اين همان حادثه اى است كه قرآن مجيد به اين شكل از آن خبر داده است: «به خاطر بياور هنگامى را كه كافران درباره تو نقشه مى كشيدند كه تو را به زندان بيفكنند، يا به قتل برسانند و يا از (مكّه) اخراج كنند. آنها چاره جويى كرده و (تدبير مى كردند) و خداوند هم تدبير مى كرد. و خدا بهترين چاره جوست».(2)17 در اينجا بود كه فرشته وحى رسول خدا صلى الله عليه و آله را از تصميم مشركان آگاه ساخت و فرمان الهى را مبنى بر ترك مكه و


1- . تاريخ طبرى 2/ 322.
2- . انفال/ 30.

ص: 24

هجرت به مدينه به وى ابلاغ كرد. رسول گرامى صلى الله عليه و آله موضوع را با على عليه السلام در ميان گذاشت و براى آنكه خروج وى از مكّه جلب نظر نكند، از على عليه السلام درخواست نمود كه شب را در بستر او بيارامد. على عليه السلام با فداكارى تمام پيشنهاد پيامبر صلى الله عليه و آله را پذيرفت و آن شب را در بستر پيامبر صلى الله عليه و آله به استراحت پرداخت. در نتيجه اين كار رسول خدا صلى الله عليه و آله موفق گرديد از منزل خارج شود و راه مدينه را در پيش گيرد.

وقتى مشركان به خانه پيامبر صلى الله عليه و آله حمله كردند با على عليه السلام روبرو گشتند و پس از تعرّض مختصرى به على عليه السلام به قصد تعقيب پيامبر صلى الله عليه و آله از او جدا شدند.

خداى متعال در باب فداكارى على عليه السلام اين آيه را نازل فرمود كه: «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ»(1)18؛ «برخى از مردم- چون على عليه السلام جان خود را به خاطر خشنودى خدا مى فروشند. و خداوند نسبت به بندگان مهربان است».

طبرسى رحمهم الله در تفسير خود در شأن نزول اين آيه از قول ابن عباس آورده است: «اين آيه درباره على عليه السلام نازل گرديد، آنگاه كه پيامبر صلى الله عليه و آله از دست مشركان فرار كرد و به غار پناه برد و على عليه السلام در بستر پيامبر صلى الله عليه و آله آرميد. و آيه فوق نيز در بين مكّه و مدينه نازل گرديد. و باز گويد: روايت


1- . بقره/ 207.

ص: 25

شده كه چون على عليه السلام بر بستر پيامبر صلى الله عليه و آله قرار گرفت، جبرئيل بر بالاى سر و ميكائيل در پائين پاى على عليه السلام قرار گرفت و جبرئيل گفت: آفرين بر تو اى على عليه السلام كه خداوند به واسطه تو به فرشتگان مباهات مى كند».(1)19 على عليه السلام علاوه بر استقرار در منزل رسول خدا صلى الله عليه و آله متعهد گرديد كه به محض دريافت دستور از جانب پيامبر صلى الله عليه و آله امانت هاى مردم را كه در اختيار آن حضرت قرار داشت به صاحبان آن ها برگرداند و به همراه بستگان نزديك خود و پيامبر صلى الله عليه و آله-/ از جمله فاطمه بنت اسد و فاطمه زهرا عليها السلام به سوى يثرب عزيمت كند. و به شرحى كه در كتاب هاى تاريخى آمده است پس از رسيدن پيغام رسول خدا صلى الله عليه و آله به على عليه السلام آن حضرت طبق وصاياى پيامبر صلى الله عليه و آله عمل كرده و سپس به سمت مدينه حركت نمود. و نكته قابل ذكر آن كه رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله نيز پيش از رسيدن به مدينه در منطقه قبارحل اقامت افكند و در آنجا چندان به انتظار نشست تا على عليه السلام و همراهانش از راه رسيدند و گويا نمى خواست كه در ورود به مدينه بر على عليه السلام پيشى بگيرد.(2)20


1- . مجمع البيان 2/ 535 و نيز بنگريد به تفسير فخر رازى 5/ 223، اسدالغابه 3/ 601.
2- . جهت اطلاع بيشتر بنگريد به بحارالانوار 19/ 106 به نقل از اعلام الورى.

ص: 26

3. جنگ بدر

جنگ بدر نخستين جنگ مهم اسلام است كه در آن 313 تن از مسلمانان، آنهم با ساز و برگ نه چندان مناسب، در مقابل هزار تن از كفّار و مشركان كه تا دندان مسلح بودند، قرار گرفتند. به گفته مورخان:

پيامبر صلى الله عليه و آله با سيصد و سيزده تن از مسلمانان از مدينه خارج گرديد تا راه را بر كاروان تجارت قريش كه به رهبرى ابوسفيان در گذر بود ببندد و پاسخى به تجاوزها و شيطنت هاى قريش- كه همواره به آزار مسلمانان مى پرداختند- بدهد. اما تقدير چنين بود كه ابوسفيان در جريان امر قرار گيرد و از قريش يارى طلبد. قريش با تمام نيرو براى نجات كاروانيان و جنگيدن با محمد صلى الله عليه و آله و يارانش از مكه خارج شد و راه بدر را در پيش گرفت.(1)21 اين جنگ از نظر سياسى و اقتصادى از ارزش بالايى براى مشركان برخوردار بود و پيروزى در آن مى توانست علاوه بر امنيّت بخشيدن به راه هاى تجارتى موقعّيت قريش را كه در پى هجرت مسلمانان به مدينه تضعيف شده بود، بهبود بخشد.

جنگ بدر در هفدهم رمضان سال دوم هجرى اتفاق افتاد. با توجّه به نابرابرى مشركان و مسلمانان از نظر تعداد


1- . سيرةالائمة الاثنى عشر 1/ 191.

ص: 27

نفرات و امكانات جنگى، پيروزى مسلمانان بر كفار و مشركان قابل تصوّر نبود. امّا امداد غيبى الهى و نبرد دلاورانه چند تن از مسلمانان به ويژه على عليه السلام و حمزه كار را بر مشركان دشوار نمود و سرانجام شكست و هزيمت را نصيب آنان ساخت. در اين جنگ هفتاد تن از جنگاوران قريش كشته شدند و ده ها تن از آنان نيز به اسارت درآمدند. و به تحقيق شيخ مفيد رحمهم الله بيش از نيمى از اين تعداد- يعنى بيش از سى و شش نفر- به دست على عليه السلام كشته شدند.(1)22 از جمله كسانى كه در جنگ بدر به دست على عليه السلام به هلاكت رسيدند پدر و برادر و فرزند هند (همسر ابوسفيان) به نام هاى «عُتبه»، «وليد» و «حنظله» مى باشند. در نامه اى كه على عليه السلام در دوران خلافت خود به معاويه نوشت او را يادآور ساخت كه:

«وَ عِنْدِي السَّيْفُ الَّذِي أَعْضَضْتُهُ بِجَدِّكَ وَ خَالِكَ وَ أَخِيكَ فِي مَقَامٍ وَاحِدٍ».(2)23

يعنى: «و نزد من است همان شمشيرى كه آن را در يك روز بر جدّ تو (عتبه) و دايى تو (وليد فرزند عتبه) و برادرت (حنظله) فرود آوردم».

با توجه به اين مطالب جنگ بدر چنان داغى بر دل خاندان ابوسفيان نهاد كه حتّى پيروزى قريش در جنگ


1- . ارشاد مفيد/ 64.
2- . نهج البلاغه صبحى صالح/ 631.

ص: 28

احد نيز نتوانست مرهم آن داغ به حساب آيد. و تنها پس از فاجعه كربلا بود كه يزيد بن معاويه اشعارى سرود كه در آن شهادت حسين بن على عليه السلام و يارانش را انتقامى در برابر واقعه بدر اعلام نمود.(1)24

4. نبرد احد

در سال سوم هجرى سپاه مشركان قريش به تلافى شكست بدر، با سه هزار تن عازم مدينه گشت. در اين جنگ ابوسفيان دو بت قريش يعنى لات و عزّى را با ارتش خود همراه نمود. و علاوه بر آن پانزده تن از زنان قريش را به سركردگى همسر خود، براى تشجيع جنگاوران به همراه آورد. پيامبر صلى الله عليه و آله پس از اطلاع از حركت قريش، در مدينه شوراى جنگى تشكيل داد و در مورد خروج از مدينه و يا ماندن در شهر، با آنان به مشورت پرداخت. اكثر مسلمانان- از جمله حمزه- معتقد بودند كه رويارويى با مشركان در خارج از مدينه صورت پذيرد و لذا با آنكه پيامبر صلى الله عليه و آله شخصاً مايل به ماندن در مدينه بود، لكن موافقت خود را نسبت به خروج از شهر اعلام كرد و با هزار تن از مسلمانان عازم احد گرديد. در بين راه عبداللَّه بن ابىّ- سركرده منافقان- با سيصد تن از افراد تحت فرمان


1- . بحارالانوار 45/ 157.

ص: 29

خود به مدينه بازگشت. و در نتيجه پيامبر صلى الله عليه و آله با هفتصد تن از مسلمانان در مقابل سه هزار تن از نيروى قريش قرار گرفت.

چنان كه در منابع تاريخى به تفصيل آمده است، آغاز جنگ با نبرد تن به تن پرچمداران قريش با على عليه السلام آغاز گرديد. و در روايتى كه حسن بن محبوب از امام صادق عليه السلام آورده است: «پرچمداران جنگ احد 9 تن از قهرمانان قريش و بنى عبدالدار بودند كه علىّ بن ابى طالب عليه السلام تا آخرين نفرشان را از دم تيغ گذراند». و بنا به روايات ديگر با به خاك افتادن پرچمداران قريش، چنان رعبى بر سپاه قريش چيره شد كه عملًا كسى جرأت به دست گرفتن پرچم را به خود نداد تا آن كه زنى به نام عَمْرة بنت علقمه حارثيّه به سوى پرچم آمد و آن را در دست گرفت، امّا در اين زمان دو لشگر با هم درگير شدند و به سبب رشادت و سلحشورى مسلمانان، پس از اندكى نبرد، كفّار قريش دچار هزيمت شده، پا به فرار گذاشتند. سپاه پيامبر صلى الله عليه و آله فراريان را تعقيب كردند. تا به خيمه هاى قريش رسيدند و در درون خيمه ها به جمع آورى غنايم سرگرم شدند.

در اين هنگام مسلمانانى كه به فرمان پيامبر صلى الله عليه و آله بر فراز كوه مستقر و به نگهبانى مشغول بودند، به تصوّر پايان يافتن جنگ و بر خلاف سفارش پيامبر صلى الله عليه و آله منطقه استحفاظى خود را ترك كرده به جمع آورى غنايم روى آوردند. و چنان كه مى دانيم خالدبن وليد با جمعى از افراد قريش

ص: 30

موفّق گرديد تا كوه احد را دور زده و از پشت بر مسلمانان بتازد.

از اين لحظه بود كه مسلمانان و حتّى رسول خدا صلى الله عليه و آله در محاصره قرار گرفتند و جمعى از آنان به شهادت رسيدند، چنان كه جان رسول خدا صلى الله عليه و آله نيز در معرض خطر جدى قرار گرفت. مسلمانان جز دو سه تن معدود، بقيه از برابر قريش فرار كردند. و تنها على عليه السلام در پيش روى رسول خدا صلى الله عليه و آله شمشير زد و شرّ دشمنان را دفع مى كرد. به گفته طبرى در اين هنگام جبرئيل گفت: اى رسول خدا صلى الله عليه و آله اين نهايت فداكارى است كه على عليه السلام از خود نشان مى دهد. رسول خدا صلى الله عليه و آله ضمن تصديق گفته جبرئيل فرمود:

«و ما يَمنَعُهُ مِنْ هذا؟! و هو منّى و انا منه!»

يعنى: «چرا چنين نباشد؟! و حال آنكه او از من و من از او هستم!» در دنباله حديث آمده است كه جبرئيل گفت:

«وَ أَنَا مِنْكُمَا»

. در اين هنگام ندايى شنيده شد كه:

«لَا سَيْفَ إِلَّا ذُو الْفَقَارِ وَ لَا فَتَى إِلَّا عَلِيٌّ».(1)25

تعبير رسول خدا صلى الله عليه و آله كه مى فرمايد:

«هو منّى و انا منه»

بيانگر همان پيمان اتّحاد و يگانگى بين رسول خدا صلى الله عليه و آله و على عليه السلام است. و به جهت تعهّد على عليه السلام در دفاع از جان رسول گرامى صلى الله عليه و آله امير مؤمنان ملقب به «قصيم» گرديد.(2)26


1- . تاريخ طبرى 2/ 514.
2- . يادنامه علامه امينى مقاله «حسين منى و انا من حسين» ص 325.

ص: 31

5. جنگ احزاب

از حقايق غير قابل انكار در تاريخ اسلام موضوع نقش على عليه السلام در جنگ خندق- و يا احزاب- است. با توجّه به قاطعيّت تاريخى اين نقش، نيازى به تكرار اصل واقعه نمى باشد و تنها يادآورى دو نكته اساسى براى پى بردن به نقش على عليه السلام در صحنه احزاب كفايت مى كند:

الف-

آنگاه كه على عليه السلام در مقابل عمروبن عبدُودّ پهلوان نامى عرب قرار گرفت، رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«بَرَزَ الْإِيمَانُ كُلُّهُ إِلَى الشِّرْكِ كُلِّهِ».(1)27

يعنى «ايمان به تمام وجود در برابر شرك به تمامى آن جلوه گر شده است».

با توجه به اين سخن على عليه السلام و عمروبن عبدود در آن لحظات سرنوشت ساز دو فرد عادى شمرده نمى شدند و بلكه هر كدام سمبلى از يك جريان بودند و يقيناً پيروزى هر كدام مى توانست تضمين كننده پيروزى جبهه اى باشد كه آن فرد به آن تعلّق دارد.

ب-

آنگاه كه على عليه السلام در يك نبرد جوانمردانه خصم خود را به خاك افكند، رسول گرامى اسلام در وصف ضربه اى كه پهلوان قريش را به خاك انداخت فرمود:

«ضَربَةُ عَلِيّ يَوْمَ الْخَنْدَقِ أَفْضَلُ مِنْ عِبَادَةِ الثَّقَلَيْنِ»(2)28

؛ يعنى:


1- . سيرةالمصطفى ص 500، در بحارالانوار آمده است: «برز الايمان كلّه الى الكفر كله» بنگريد به اين كتاب 39/ 1 الى 7.
2- . بحارالانوار 39/ 2.

ص: 32

«ضربه على در روز (جنگ) خندق از عبادت جن و انس بالاتر است.» تا آنجا كه اسناد تاريخى نشان مى دهد رسول خدا صلى الله عليه و آله در مورد هيچ ضربه ديگر، نه از على عليه السلام و نه از كس ديگر، چنين توصيفى به عمل نياورد. حال دليل اين مطلب چه مى باشد؟

در پاسخ بايد گفت: جنگ احزاب چنانكه از نام آن به دست مى آيد، حاصل اتّحاد شومى از سه جناح مشركان مكّه (آن هم قبايل مختلف)، يهوديان مستقر در مدينه و بالاخره منافقان موجود در بين مسلمانان بود، و در صورت پيروزى جبهه متحد شرك و نفاق و يهود، اسلام به طور كلّى از بين رفته و جز نامى از آن در تاريخ باقى نمى ماند.

چنان كه پيروزى مسلمانان نيز مى توانست وضعيت را از هر جهت به نفع آنان تغيير داده و راه را براى پيروزى هاى بعدى باز كند.

و به همين جهت پس از پايان رسيدن ماجراى احزاب رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«الآْنَ نَغْزُوهُمْ وَ لَا يَغْزُونَنَا».(1)29

اكنون ما با قريش مبادرت به جنگ مى كنيم و ديگر آنان نمى توانند با ما مبادرت به جنگ كنند. و گذشت زمان نيز صدق گفتار رسول خدا صلى الله عليه و آله را روشن كرد. چرا كه بعد از


1- . تفسير مجمع البيان 8/ 541.

ص: 33

جنگ احزاب مسلمانان در مقابل قريش موضعى تهاجمى اتّخاذ كردند و نهايتاً در سال هشتم هجرى و پس از فتح مكّه مشركان تسليم كامل شدند و به اسلام گردن نهادند.

لذا با توجّه به نقش منافقان در تضعيف روحيه مسلمانان- كه قرآن از آن خبر داده است (1). احزاب/ 12.(2)30- بايد گفت كه نبرد على عليه السلام با عمروبن عبدود از جنگ دو فرد معمولى به نبرد روانى دو جريان تبديل گشت. پس از كشته شدن عمروبن عبدود، پيامبر صلى الله عليه و آله و مسلمانان تكبير گفتند و با وزيدن باد در سپاه قريش (3)31 و به هم ريختن خيمه و خرگاه آنان، سپاه مشركان خسته و كوفته راه بازگشت به مكه را در پيش گرفت.

رسول گرامى صلى الله عليه و آله نيز پس از خاتمه اين جريان به سرعت به يهوديان بنى قُرَيْظه تاخت و با تار و مار نمودن آنان، از شر اين دشمن خانگى آسوده گشت. و اين خود دستاورد بزرگ ديگرى بود كه در پايان جنگ احزاب به دست آمد.

قضاياى جنگ احزاب و قلع و قمع يهوديان بنى قريظه در سوره احزاب وارد شده است (4)32 و خصوصاً برخى از مفسران در تفسير آيه: «وَ رَدَّ اللَّهُ الَّذِينَ كَفَرُوا بِغَيْظِهِمْ لَمْ يَنالُوا خَيْراً وَ كَفَى اللَّهُ الْمُؤْمِنِينَ الْقِتالَ»(5)33؛ يعنى: خداوند كافران مكه را با همان خشم و غضبى كه به مؤمنان داشتند


1-
2-
3- . همان، آيه 9 كه مى فرمايد: «فَأَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ رِيحاً وَ ...».
4- . همان، از آيه 9 تا 27
5- . همان/ 25.

ص: 34

بى آن كه هيچ خير و غنيمتى به دست آورند بازگردانيد و خداوند خود امر جنگ را از مؤمنان كفايت نمود- نوشته اند: «خداوند به واسطه على عليه السلام امر به جنگ را از مؤمنان كفايت نمود».(1)34

6. غزوه خيبر

مسلم در كتاب صحيح خود با ذكر چهار حديث، غزوه خيبر و نقش على عليه السلام را در آن جنگ توصيف كرده است.

در يكى از اين روايات آمده است:

«روزى معاويه با سعدبن ابى وقّاص گفت: چه چيز تو را از لعن ابوتراب بازداشته است؟ سعد گفت: تا وقتى كه سه فضيلت از على عليه السلام به ياد دارم- كه پيامبر صلى الله عليه و آله درباره او فرمود- او را سبّ (و لعن) نخواهم كرد. اگر يكى از فضايل از آنِ من بود آن را به شتران سرخ موى ترجيح مى دادم. (به عنوان يكى از اين فضايل) خود شنيدم كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در جنگ خيبر فرمود: (فردا) پرچم را به دست كسى مى دهم كه خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسولش نيز او رادوست دارند. در آن شب ما انتظار كشيديم. فرداى آن روز پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: على را برايم صدا زنيد. على آمد در حالى كه چشمش از درد ورم كرده بود. حضرت


1- . مجمع البيان 8/ 550.

ص: 35

دست هاى خود را بر چشم على عليه السلام كشيد و پرچم را به دست وى داد و او را روانه نمود. خداوند نيز فتح و پيروزى را به دست على عليه السلام ظاهر ساخت».(1)35 طبق روايات ديگر اين كتاب، هر سردارى كه قبل از على عليه السلام براى جنگ با يهوديان روانه گشت، ناكام و شكست خورده مراجعت نمود، و چون رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «فردا پرچم را به دست كسى مى دهم كه ...» كسى تصوّر نمى كرد كه اين افتخار نصيب على گردد. زيرا على عليه السلام از كسالت و ناراحتى چشم رنج مى برد. عمربن خطّاب مى گويد: «غير از روز خيبر در هيچ روز ديگر دوست نداشتم كه به امارت و فرماندهى برگزيده شوم. به شدّت مشتاق بودم كه بلكه رسول خدا صلى الله عليه و آله مرا صدا زند. اما رسول خدا صلى الله عليه و آله على عليه السلام را صدا زد و پرچم را به دست او داد و به وى فرمود: برو و باز مگرد تا آنكه خداوند پيروزى را به دست تو ظاهر سازد.(2)36 با فراخوانى على عليه السلام از سوى رسول خدا صلى الله عليه و آله سه مطلب به شرح زير واقع گرديد:

الف- به دعاى پيامبر صلى الله عليه و آله و به بركت دست آن حضرت، بيمارى و ناراحتى على عليه السلام برطرف گرديد؛ و اين خود


1- . صحيح مسلم: 4/ 1871 روايات 32 تا 35.
2- . همان: 4/ 1871 حديث 33.

ص: 36

اعجازى به شمار مى رفت.

ب- با نبرد على عليه السلام قهرمان بزرگ يهوديان- يعنى مرحب- به خاك افكنده شد و قلعه هاى مستحكم يهود يكى پس از ديگرى فتح گرديد.

ج- موقعيّت ويژه اى براى على عليه السلام در بين ياران رسول خدا صلى الله عليه و آله به دست آمد؛ و آن اين كه همگان فهميدند كه: على كسى است كه خدا و رسول را دوست دارد و نيز محبوب خدا و رسول است.

7. فتح مكّه

در سال هشتم هجرى پيامبر صلى الله عليه و آله با ده هزار تن از مسلمانان از مدينه خارج گرديد و پرچم اصلى را به دست على عليه السلام سپرد. آن حضرت ديگر پرچم ها را در بين سران قبايل تقسيم كرد و راه مكّه را در پيش گرفت. قبل از ورود مسلمانان به مكّه، عبّاس عموى پيامبر صلى الله عليه و آله ابوسفيان را در محلّى قرار داد كه شكوه و هيبت مسلمانان را تماشا كند و بى فايده بودن مقاومت در برابر آنان را مشاهده كند. عباس به همين ترتيب از ابوسفيان نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله شفاعت كرد.

پيامبر صلى الله عليه و آله ابوسفيان را به اسلام دعوت نمود. و چنانكه طبرى و واقدى نوشته اند وى با كراهت تمام شهادتين را بر زبان جارى ساخت و خود و پسرش معاويه را از مرگ رهانيد.(1)37


1- . سيرةالمصطفى/ 594 و 595.

ص: 37

پيامبر صلى الله عليه و آله با سپاهيانى كه مكّه طى تاريخ پر فراز و نشيب خود، نظيرش را نديده بودند و پرچمش در دست على عليه السلام قرار داشت وارد مكّه شد. پيامبر صلى الله عليه و آله بر دروازه هاى شهر عفو عمومى اعلام كرد و از اين عفو تنها هفده مرد و چهار زن را استثنا نمود.

على عليه السلام در پى آنانى كه پيامبر صلى الله عليه و آله خونشان را مباح كرده بود رفت و تعدادى از آنان را به قتل رسانيد. دو تن از اين افراد- عبداللَّه بن ابى ربيعه و حارث بن هشام- به خانه خواهر آن حضرت امّ هانى (دختر ابوطالب) پناه برده بودند و او به آنان امان داده بود. على عليه السلام در حالى كه سراپا زره پوش بود در پى آنان وارد خانه شد. خواهرش بدون آنكه او را بشناسد به على عليه السلام گفت: «من دختر عموى پيامبر صلى الله عليه و آله و خواهر على بن ابى طالب هستم». در اين هنگام على عليه السلام خود را به خواهر معرّفى كرد، لكن محبت ام هانى مانع وى جهت انجام فرمان رسول خدا صلى الله عليه و آله نگشت، بلكه با سلاح كشيده به سوى آن دو حمله نمود. امّ هانى خود را بين على عليه السلام و آن دو حائل نمود و گفت: من به آنان امان داده ام.

اگر مى خواهى آنان را بكشى، مرا نيز با آنان بكش. على عليه السلام كه چنين ديد آن ها را به حال خود گذاشت و از خانه خارج گرديد. بنا به روايات ديگر: امّ هانى به خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله رسيد و درباره آن دو نفر ضمانت كرد. پيامبر به جهت احترامى كه براى امّ هانى قائل بود ضمانت وى را

ص: 38

پذيرفت، اما در همان حال از على عليه السلام به خاطر كوششى كه كرده بود تشكر نمود.(1)38 در همين سفر بود كه پيامبر صلى الله عليه و آله با اشاره جبرئيل، بت هايى را كه در داخل كعبه بود سرنگون ساخت و از بين برد. تنها يك بت شيشه اى از خُزاعه مانده بود كه همچنان بر بام خانه كعبه قرار داشت. در اينجا پيامبر صلى الله عليه و آله به على دستور داد كه آن را نيز براندازد. على عليه السلام با كمك پيامبر صلى الله عليه و آله از ديوار كعبه بالا رفت و آن بت را برانداخت و از بين برد.(2)39

8. غزوه تبوك

غزوه تبوك در سال نهم هجرى اتفاق افتاد، در آن سال به پيامبر اطلاع رسيد كه روميانى كه در آن سوى مرزهاى حجاز مستقر هستند، در حال تهيه ديدن سپاه قدرتمندى براى يورش آوردن به اعراب در ديار خودشان هستند.

همين كه اين خبر به پيامبر صلى الله عليه و آله رسيد حضرت فرستادگانى به سوى قبايل گسيل كرد و آنها را فرا خواند تا در دفع تجاوز شركت جويند. حضرت سى هزار تن از مسلمانان را بسيج كرد و به طرف مرزهاى روم به راه انداخت، امّا برخلاف ساير جنگ ها على عليه السلام را با خود نبرد. به گفته محقّقان اين


1- . سيرةالائمة الاثنى عشر 1/ 242.
2- . همان: 1/ 243.

ص: 39

تنها جنگى بود كه على بن ابيطالب عليه السلام در آن شركت نكرد.

منافقان كه درصدد بودند در غياب پيامبر صلى الله عليه و آله و مسلمانان شهر مدينه را در اختيار خود گيرند، وجود على عليه السلام را مانع هرگونه توطئه اى مى ديدند. از اين رو شايعاتى در مدينه منتشر ساختند مبنى بر آنكه پيامبر صلى الله عليه و آله از على عليه السلام اعراض كرده و او را با زنان و كودكان تنها نهاده است. اين شايعات به گوش على عليه السلام رسيد و براى دفع هر گونه سوءتفاهم خود را به رسول خدا صلى الله عليه و آله رساند و عرض كرد كه:

«أَ تُخْلِفُنِي عَلَى النِّسَاءِ وَ الصِّبْيَانِ»

؛ «آيا مرا در كنار زنان و كودكان تنها مى گذاريد؟» لكن رسول خدا صلى الله عليه و آله با تشبيه موقعيت على عليه السلام به هارون فرمود:

«أمَا تَرْضَى أَنْ تَكُونَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِيَّ بَعْدِي؟»

؛ «آيا راضى و خرسند نيستى كه در پيش من همانند هارون نسبت به موسى باشى، جز آنكه بعد از من رسولى در كار نخواهد بود؟» و بنا به روايت ديگر فرمود:

«أَنْتَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِن مُوسى إلّا أَنَّهُ لَا نَبِىَّ بَعْدِي».(1)40

بنا به روايتى كه علامه امينى در كتاب الغدير آورده است: چون على عليه السلام در مورد همراهى با رسول خدا صلى الله عليه و آله در اين جنگ- اصرار نمود، پيامبر صلى الله عليه و آله به او فرمود: جبرئيل از طرف خدا نازل شده و به من گفته است:

«لَابُدَّ أَن تُقيمَ


1- . صحيح مسلم 4/ 1870، 1871 باب فضائل على بن ابى طالب.

ص: 40

او أُقيمَ».(1)41

يعنى: «چاره اى نيست؛ يا بايد تو (على) در مدينه بمانى و يا آنكه من اقامت كنم». و در اينجا بود كه على عليه السلام به مدينه بازگشت و پيامبر صلى الله عليه و آله با سپاه اسلام عازم تبوك گرديد؛ هر چند به طورى كه در تواريخ آمده است در جنگ تبوك كار به درگيرى نظامى منجر نگشت و پيامبر صلى الله عليه و آله و مسلمانان پس از بستن معاهده اى با روميان به مدينه بازگشتند.

حديث منزلت كه به شكل فوق از رسول خدا صلى الله عليه و آله صادر گرديد، سند روشن و گويايى بر صلاحيت على عليه السلام به عنوان جانشين رسول خدا صلى الله عليه و آله و نيز تعيين اين جانشينى است. در اين حديث رسول خدا صلى الله عليه و آله على عليه السلام را به عنوان هارونِ امّت اسلامى مطرح كرده است. بنا به تصريح قرآن هارون برادر موسى و ياور او بود و هنگامى كه موسى عليه السلام عازم كوه طور بود با تعبير: «وَ قالَ مُوسى لِأَخِيهِ هارُونَ اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي ...»(2)42 او را به عنوان خليفه و جانشين خود تعيين نمود. لذا صدور حديث منزلت از رسول خدا صلى الله عليه و آله و تشبيه موقعيت على عليه السلام به هارون براى كسى ترديدى باقى نمى گذارد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله به عنوان شايسته ترين فرد براى خلافت خود تنها به على عليه السلام نظر داشته است.


1- . الغدير 5/ 329 (با ترجمه فارسى) و نيز سيرةالمصطفى/ 645.
2- . اعراف/ 142.

ص: 41

9. تبليغ به جاى پيامبر صلى الله عليه و آله

در سال نهم هجرى آيات ابتداى سوره برائت نازل گرديد كه در آن خداى متعال بيزارى خود را از مشركان اعلام داشت و به آنان اخطار نمود كه پس از امسال ديگر حق نزديك شدن به مسجدالحرام را نخواهند داشت.

روشن است كه لازم بود اين پيام به مشركان ابلاغ شده و مهلت الهى به آنان اعلام گردد. لذا رسول خدا صلى الله عليه و آله به ابوبكر مأموريت داد تا در معيت چهل تن از مسلمانان به مكّه اعزام شود و ضمن به جاى آوردن مراسم حج، آيات سوره برائت را در جمع مشركان قرائت كند.(1)43 زيرا پس از فتح مكه در سال هشتم، هنوز قبايل مشركى در نقاط دور عربستان وجود داشتند و آنان براى انجام طواف- به همان رسم جاهليت- در ماه هاى حج به مكه وارد مى شدند.

ابوبكر پس از دريافت آيات سوره برائت به طرف مكه به راه افتاد. اما هنوز به منطقه ذوالحُلَيفه نرسيده بود كه جبرئيل نازل شد و به پيامبر فرمود:

«لَا يُودّي عنكَ إلّا أنتَ أو رجل مِنك»

؛ يعنى: «كسى نمى تواند در عوض تو رسالت الهى را ابلاغ كند مگر خودت يا كسى كه از تو باشد (و به


1- . بحارالانوار 35/ 284 باب نزول سورةالبرائه. اضافه مى شود كه دراين باب 30 حديث درباره قرائت سوره برائت بر مشركان توسط على عليه السلام ذكر شده.

ص: 42

عبارتى با تو متحد و يكسان باشد).(1)44 در اينجا بود كه رسول خدا صلى الله عليه و آله به على عليه السلام فرمان داد تا در پى ابوبكر روان شود و پس از دريافت آيات سوره برائت، به مكه رفته، آن را در جمع مشركان قرائت كند. على عليه السلام به راه افتاد و پس از دريافت اين آيات، به مكه عزيمت نمود و آيات الهى را در جمع مشركان ابلاغ كرد.

هنگامى كه ابوبكر به مدينه مراجعت كرد و علت امر را جويا گرديد. پيامبر فرمود: «جبرئيل از جانب خداى عزوجل نازل شد و به من گفت: در عوض تو كسى نمى تواند تبليغ رسالت كند مگر خودت و يا مردى كه از تو باشد. و چون تنها على از من است و من از اويم، لذا در عوض من كسى اداى رسالت نتواند كرد مگر على».(2)45 به عقيده برخى از محققان: علت آنكه در پى نزول جبرئيل رسول خدا صلى الله عليه و آله على عليه السلام را به جاى ابوبكر نامزد اين مأموريت نمود آن بود كه در اينجا تبليغ آيات برائت، تبليغ ابتدايى بود كه از شؤون خاصه رسالت محسوب مى گرديد.

اين تبليغ به عنوان وزارت و معاونت به عهده على عليه السلام نهاده شد و جهت آن همان اتحاد روحى و معنوى رسول خدا صلى الله عليه و آله و على عليه السلام بود كه بر مبناى آن على عليه السلام مى توانست عهده دار كارهاى پيامبر صلى الله عليه و آله گردد. و سخن جبرئيل به پيامبر صلى الله عليه و آله كه:


1- . سيرةالمصطفى ص 677 با عنوان: «سورةالبرائه».
2- . يادنامه علامه امينى ص 329.

ص: 43

«أنّه لا يُؤدّى عنكَ إلّا أنتَ أو رَجل مِنكَ»

به اين معنا بود كه: كسى مى تواند به نيابت تو و به عوض تو رسالت الهى را تبليغ نمايد كه در اثر پيوند و اتحاد با تو برابر بوده و از نظر معنى و روح به منزله شخص تو باشد و چنين كسى از نظر وحى الهى كسى جز على عليه السلام نخواهد بود.(1)46 و امّا در مورد چگونگى انجام اين مأموريت چنان كه مورخان ذكر كرده اند: اميرمؤمنان وارد مكه شد و در روز دهم ذى حجه بالاى جمره عقبه با ندايى رسا سيزده آيه از سوره برائت را قرائت كرد. و سپس در ميان مردم ندا در داد كه: «از اين سال به بعد هيچ مشركى نبايد وارد مكه شود و كسى هم نبايد عريان به طواف خانه خدا رود. و هر كس با پيامبر صلى الله عليه و آله عهد و ميثاقى دارد تا پايان مدتش بر آن عهد بماند».(2)47 ناگفته نماند كه پس از ابلاغ آيات سوره برائت و اتمام حجت هاى بعدى، مشركان متوجه شدند كه تنها چهار ماه فرصت دارند كه تكليف خود را با اسلام روشن سازند و لذا هنوز اين مدت سپرى نشده بود كه مشركان دسته دسته به آيين توحيد روى آوردند و در سال بعد- يعنى سال دهم هجرى- شرك در حجاز ريشه كن گرديد.(3)48


1- . با استفاده از يادنامه علامه امينى مقاله: «حسين منى و انا من حسين» ص 327.
2- . سيرة الائمة الاثنى عشر 1/ 259.
3- . فرازهايى از تاريخ اسلام ص 489 با اندكى تلخيص.

ص: 44

10. جريان مباهله

از جمله آياتى كه متضمّن فضيلت ويژه اى براى على عليه السلام است آيه مباهله مى باشد. اين آيه در مورد برخورد با مسيحيان نجران است كه در مورد عيسى عليه السلام قائل به الوهيّت بوده اند در حالى كه قرآن مجيد با تشبيه حضرت عيسى عليه السلام به حضرت آدم، عيسى را انسانى اعلام نمود كه در شرايط ويژه اى خلق شده است.(1)49 به هر جهت چون مسيحيان به تخطئه عقيده قرآن در مورد حضرت عيسى عليه السلام پرداختند، قرآن با نزول آيه مباهله به شرح زير آنان را به مبارزه فرا خواند: «هر گاه بعد از علم و دانش كه (درباره مسيح) براى تو آمده (باز) كسانى با تو به محاجّه و ستيز برخاستند، به آن ها بگو: بياييد ما فرزندان خود را دعوت مى كنيم و شما هم فرزندان خود را، ما زنان خويش را دعوت مى نماييم و شما هم زنان خود را، ما از نفوس خود (كسانى كه به منزله جان هستند) دعوت ميكنيم و شما هم از نفوس خود دعوت كنيد، سپس مباهله مى كنيم و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار مى دهيم».(2)50 به طورى كه در روايات آمده است: رسول خدا صلى الله عليه و آله پس


1- . آل عمران/ 51: «إِنَّ مَثَلَ عِيسى عِنْدَ اللَّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ ...».
2- . همان/ 61.

ص: 45

از نزول آيه مباهله پيشنهاد خود را براى مسيحيان نجران جهت انجام مباهله مطرح نمود، اما مسيحيان از پيامبر صلى الله عليه و آله تقاضاى مهلت كردند تا در اين باره بينديشند و با بزرگان خود به شور بنشينند. نتيجه مشورت آنان اين بود كه به نفرات خود گفتند: اگر مشاهده كرديد كه محمد با سر و صدا و جمعيت فراوان به مباهله آمده، با او مباهله كنيد؛ كه حقيقتى در كار او نخواهد بود. و اگر با نفرات بسيار محدودى- از خاصان و نزديكان خود- به ميعادگاه آمد، بدانيد كه او رسول خداست و از مباهله با او بپرهيزيد كه خطرناك است. آنها طبق قرار قبلى به ميعادگاه رفتند و ناگهان متوجه شدند كه رسول اكرم صلى الله عليه و آله در حالى كه دست حسنين را گرفته و على و فاطمه را نيز به همراه خود دارد، نزديك مى شود. مسيحيان هنگامى كه اين صحنه را ديدند سخت به وحشت افتادند و از اقدام به مباهله خوددارى كردند. آنها در عوض حاضر به مصالحه شدند و به شرايط «ذمّه» و پرداختن ماليات (جزيه) تن در دادند.(1)51 جريان مباهله به شرحى كه گذشت سند زنده اى در فضيلت اهل بيت عليهم السلام به شمار مى رود. زيرا به طورى كه مفسران در تفسير آيه مباهله نوشته اند: در اين آيه مقصود از «ابناءنا» حسن و حسين عليهما السلام، مقصود از «نساءنا» فاطمه زهرا عليها السلام و مقصود از «انفسنا» وجود مبارك على عليه السلام است. و


1- . تفسير نمونه 2/ 582.

ص: 46

چنان كه مشاهده مى شود در اين آيه على عليه السلام به مثابه نفس و جان پيامبر صلى الله عليه و آله تلقى شده كه سند ديگرى بر اتحاد روحى و معنوى پيامبر صلى الله عليه و آله و على عليه السلام مى باشد. زمخشرى مفسر بزرگ اهل سنت در تفسير همين آيه نوشته است: «آيه مباهله دليل واضحى بر صحت نبوت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله است زيرا احدى- از موافقان يا مخالفان- روايت نكرده است كه مسيحيان به مباهله تن در دادند. علاوه بر آن اين آيه قويترين دليلى است كه فضيلت اهل كساء را ثابت مى كند».(1)52

11. مأموريت يمن و سفر حجةالوداع

در سال دهم هجرى رسول خدا صلى الله عليه و آله على عليه السلام را با جمعى از مسلمانان جهت مأموريتى به يمن فرستاد. براءبن عازب در اين خصوص گويد: «پيامبر صلى الله عليه و آله دو گروه از مسلمانان را روانه ساخت كه در رأس يك گروه على عليه السلام و در رأس گروه ديگر خالدبن وليد قرار داشت. اما سفارش كرد كه اگر جنگى پيش آمد، على عليه السلام فرمانده اصلى باشد. پس از پيروزى، روش على عليه السلام در تقسيم غنايم مورد اعتراض خالد قرار گرفت. لذا نامه اى در جهت شكايت از على عليه السلام تنظيم كرد و از طريق بُرَيده براى رسول خدا صلى الله عليه و آله فرستاد.

بريده گويد: چون به خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله رسيدم و


1- . تفسير كشاف 1/ 370.

ص: 47

آن حضرت نامه را خواند، رنگ مباركش تغيير كرد و سپس فرمود: «چه مى گوييد درباره مردى كه خدا و رسول را دوست دارد و خدا و رسولش او را دوست دارند؟!»

بريده گويد: من گفتم كه از غضب خدا و غضب رسولش به خدا پناه مى برم من فقط قاصد و پيام آور بوده ام؟(1)53 طبق حديث ديگرى در مورد همين مأموريت، پس از بازگشت مسلمانان از اين سفر، چهار نفر آنان تك به تك با رسول خدا صلى الله عليه و آله تماس گرفتند و در مورد رفتار على عليه السلام در اين سفر گلايه هايى عرضه داشتند. پيامبر صلى الله عليه و آله به سخنان آن ها گوش فرا داد و سكوت پيشه ساخت. اما چون چهارمين نفر اعتراض خود را نسبت به على عليه السلام عنوان نمود، حضرت در حالى كه غضب از روى مباركش هويدا بود برخاست و فرمود:

«مَا تُريدُونَ في عليّ؟! مَا تُريدُونَ في عليّ؟! مَا تُريدُونَ في عليّ؟! إنَّ عَليّاً مِنّي وَ أَنَا مِنه. و هُوَ وليّ كُلِّ مُؤْمِنٍ بَعْدِي»

؛ «از على چه مى خواهيد؟! از على چه مى خواهيد؟! از على چه مى خواهيد؟! (مگر نمى دانيد كه) على از من است و من از على هستم. و او ولى و سرپرست هر مؤمنى پس از من است.»(2)54 از نكات قابل توجه در اين سفر آنكه: پس از انجام


1- . سنن ترمذى 5/ 597.
2- . همان: 5/ 590.

ص: 48

مأموريت، على عليه السلام مستقيماً به مدينه بازنگشت، بلكه چون خبردار شد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله عازم حج شده است، از راه يمن به مكه آمد و در نزديكى مكه به حضور پيامبر صلى الله عليه و آله رسيد. هنگامى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله على عليه السلام را در لباس احرام مشاهده كرد و از نحوه نيت او جويا گرديد، على عليه السلام گفت:

من هنگام احرام بستن گفتم: بار پروردگارا، به همان نيتى احرام مى بندم كه رسول خدا صلى الله عليه و آله احرام بسته است.(1)55 اين خود گواه ديگرى بر اتحاد روحى و هماهنگى كامل پيامبر صلى الله عليه و آله و على عليه السلام مى باشد.

پيش از آنكه به بيان مسائل ديگرى كه در حجةالوداع اتفاق افتاد- و از جمله ماجراى غدير خم- بپردازيم، ذكر اين مطلب ضرورى است كه: همراهان على عليه السلام در سفر يمن تلاش بسيارى به خرج دادند تا نظر پيامبر صلى الله عليه و آله را نسبت به على عليه السلام دگرگون سازند. و طبق روايات متعددى كه در اين باب وارد شده علت ناراحتى آنان از على عليه السلام سختگيرى فوق العاده اى بود كه على عليه السلام پس از پايان جنگ و نسبت به تقسيم غنايم از خود نشان داد. لذا از جمله توصيفاتى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در دفاع از على عليه السلام به زبان آورد اين عبارت معروف است كه: «از بدگويى درباره على عليه السلام دست برداريد؛ كه او در اجراى دستور خدا بسيار

______________________________

(1)


1- . بحارالانوار 21/ 385.

ص: 49

دقيق و سختگير است و هرگز در زندگى او تملق و مداهنه (سازش) وجود ندارد».(1)56

12. معرفى و نصب جانشين

پس از خاتمه مناسك حج رسول خدا صلى الله عليه و آله به همراه جمعيتى كه با آن حضرت بودند، آهنگ بازگشت به مدينه فرمود. و چون به منطقه غدير خم (نزديك ميقات جحفه) رسيد جبرئيل بر آن حضرت نازل شد و اين آيه را فرود آورد كه: «يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرِينَ»(2)57؛ يعنى: «هان اى رسول! آنچه از جانب پروردگارت بر تو نازل شده، ابلاغ كن. و اگر اين كار را نكردى، رسالت الهى را ابلاغ نكرده اى. و خداوند تو را از مردم حفظ مى كند. خداوند كافران را هدايت نخواهد كرد».

با نزول اين آيه، رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله مسلمانان را در آن نقطه متوقف نمود و دستور داد كه آنان از جهاز شتران منبرى بر پا نمايند و پس از نماز ظهر خطبه اى ايراد نمود.

در اين خطبه رسول خدا صلى الله عليه و آله از بى اعتبارى دنيا سخن به ميان آورد و نزديك بودن رحلت خود را به مسلمانان خبر داد.


1- . بحار الانوار 21/ 385.
2- . مائده/ 67.

ص: 50

سپس حديث مشهور ثقلين (1)58 را ايراد فرمود و مردم را به تمسك در قرآن و حفظ حقوق اهل بيت عليهم السلام سفارش كرد.

آنگاه دست على عليه السلام را گرفت و او را در منظر عموم قرار داد، سپس خطاب به جمعيت سؤال كرد كه: «اى مردم كيست كه از اهل ايمان به آنان سزاوارتر است؟» گفتند: خدا و رسولش داناترند. پيامبر فرمود: «همانا خدا مولاى من است. و من مولاى مؤمنين هستم و اولى و سزاوارترم بر آن ها از خودشان پس هر كس كه من مولاى اويم، على


1- . اين حديث چنين است: «انى تارك فيكم الثقلين كتاب اللَّه و عترتى اهل بيتى. ما ان تمسكتم بهما لن تضلّوا ابداً. و انهما لن يفترقاً حتى يردا علىّ الحوض». يعنى: «من در ميان شما دو ميراث وزين به يادگار مى گذارم؛ كتاب خدا و ديگرى عترت واهل بيتم. تا وقتى به اين دو تمسك جوئيد هرگز گمراه نخواهيد شد و اين دو از يكديگر جدا نخواهند شد تا آنكه سر حوض كوثر (در قيامت) بر من وارد شوند». حديث ثقلين از احاديث قطعى و متواترى است كه دانشمندان شيعه و سنى در صدور آن از رسول خدا صلى الله عليه و آله ترديدى ندارد. ابن حجر عسقلانى كه از محققان بزرگ اهل سنّت است حديث ثقلين را به نقل از بيست و چند نفر از اصحاب رسول روايت كرده است. (المراجعات، بخش مستدرك ص 23 تا 25) از دانشمندان شيعه نيز ميرحامد حسين هندى در كتاب «عبقات الانوار» حديث ثقلين را از طريق 200 تن از علماى اهل سنت روايت كرده است. (معارف اسلامى ص 218) اضافه مى شود كه حديث ثقلين از قراين مشخصى است كه بر عصمت اهل بيت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و اولويت و صلاحيت آنان به جانشينى رسول خدا صلى الله عليه و آله صراحت دارد.

ص: 51

مولاى او خواهد بود».

حضرت اين سخن را سه بار- و بنا به گفته احمد بن حنبل، پيشواى حنبلى ها چهار بار- تكرار نمود. سپس دست به دعا برداشت و گفت: «بار خدايا دوست بدار كسى كه او را دوست بدارد. و دشمن بدار كسى كه او را دشمن دارد. و يارى فرما ياران او را. واگذار واگذارندگان او را».

آنگاه فرمود: «بايد آنان كه حاضرند اين سخن را به گوش غايبان برسانند».

«هنوز جمعيت پراكنده نشده بودند كه امين وحى الهى رسيد و اين آيه را فرود آورد كه: «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمْ الْإِسْلَامَ دِيناً»؛ يعنى: «امروز روزى است كه دين شما را كامل كردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم و اسلام را به عنوان دين براى شما پسنديدم». در اين هنگام پيغمبر فرمود، (اللَّه اكبر بر اكمال دين و اتمام نعمت و خشنودى خدا به رسالت من و ولايت على بعد از من).

سپس آن جمعيت به اميرالمؤمنين على عليه السلام تهنيت گفتند و با او به عنوان مولاى مؤمنان بيعت نمودند و حسّان بن ثابت- شاعر رسول خدا صلى الله عليه و آله نيز شعر جالبى درباره اين واقعه سرود.(1)59


1- . تفضيل ماجراى غدير در كتاب الغدير علامه امينى ج 1 ص 29 تا 34 آمده است.

ص: 52

حديث غدير خم از روايات قطعى و متواترى است كه شيعه و سنّى بر قطعيت آن اتفاق نظر دارند و چنانكه تحقيقات علامه امينى در جلد اول الغدير نشان مى دهد، 110 تن از صحابه پيامبر صلى الله عليه و آله و 84 تن از بزرگان تابعين و 360 تن از دانشمندان اهل سنّت در رديف ناقلان حديث غدير بودند.

پس از واقعه غدير خم رسول خدا صلى الله عليه و آله با مسلمانان به مدينه مراجعت فرمود. در بازگشت از سفر، حضرتش دچار كسالت شد و به بستر بيمارى افتاد. اين بيمارى روز به روز شديدتر شد تا آنكه در 28 صفر سال يازدهم هجرى، رسول خدا صلى الله عليه و آله در حالى كه سر بر زانوى على عليه السلام داشت، چشم از جهان بست. و در شرايطى كه سران مهاجر و انصار در محلى به نام سقيفه بنى ساعده اجتماع كرده سرگرم دعواى خلافت و جانشينى رسول خدا صلى الله عليه و آله بودند، على عليه السلام به تجهيز بدن رسول خدا صلى الله عليه و آله و انجام مراسم كفن و دفن مشغول گرديد و حتى حاضر نشد بيعت منفردانه عموى خود عباس را نيز بپذيرد. چرا كه حضرتش خلافت رسول خدا صلى الله عليه و آله را براى خود امرى قطعى و مسلم مى دانست و حاضر نبود كه قبل از تمام شدن مراسم كفن و دفن رسول خدا صلى الله عليه و آله بيعتى را- آنهم در خفا و پنهانى- پذيرا گردد در چنين شرايطى كار ابوبكر در سقيفه سامان پذيرفت و به عنوان خليفه رسول اللَّه به مردم معرفى گرديد.

ص: 53

جمع بندى و نتيجه گيرى

آنچه طى صفحاتى معدود از نظر گذشت، نگاهى كوتاه به مهمترين حوادث سياسى زندگانى على عليه السلام در حيات رسول خدا صلى الله عليه و آله بود و هرگز نبايد تصور كرد اين صفحات در بردارنده كليّه فضايل على عليه السلام و يا منعكس كننده تمام كارها و خدمات على عليه السلام در اين دوره بوده است. در عين حال تأمّل در همين حوادث محدود نشان دهنده خطوطى در شناخت حيات سياسى على عليه السلام همزمان با دوران رسالت به شرح زير مى باشد:

1. على عليه السلام در حوادث مهم و سرنوشت ساز دوران رسالت نقشى فعال و انكارناپذير داشت. و بدون ترديد پس از رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله مؤثرترين فرد در تثبيت اسلام و تحكيم پايه هاى آن، على عليه السلام بود. حديث منزلت كه در آن منزلت على عليه السلام به منزلت هارون تشبيه شده است، سند روشنى است كه نشان مى دهد رسول خدا صلى الله عليه و آله به اين نقش

ص: 54

كاملًا واقف بوده و آن را براى مردم بيان فرموده است. زيرا مطابق آيات قرآن هارون به عنوان وزير موسى و يار و مؤيّد اين پيامبر پيوسته در كنار حضرت موسى عليه السلام قرار داشت و دمى از آن حضرت جدا نگشت.

2. على عليه السلام در بين صحابه، نزديكترين فرد به پيامبرخدا صلى الله عليه و آله بود. رسول خدا صلى الله عليه و آله او را به عنوان تنها برادر خود در دنيا و آخرت انتخاب نمود. و اين مطلب را با تعبير:

«انتَ اخى فى الدُنيا و الاخِرَة»

به دفعات اعلام نمود.

علاوه بر آن رسول گرامى با تعبير:

«علىّ منّى و انا من على»

اتحاد روحى و معنوى ويژه اى بين خود و على عليه السلام برقرار نمود. به موجب اين اتحاد روحى و معنوى، على عليه السلام بزرگترين حامى رسول خدا صلى الله عليه و آله بود و رسول خدا صلى الله عليه و آله نيز در مواضع متعدد از تعرض اصحاب به على عليه السلام جلوگيرى كرد.

چنان كه به موجب همين رابطه على عليه السلام به عنوان وصى بلافصل رسول خدا صلى الله عليه و آله و جانشين آن حضرت به همه مسلمانان معرفى گرديد.

علاوه بر آن على عليه السلام در بين صحابه از چنان فضايل و موقعيتى برخوردار گرديد كه براى احدى از صحابه در اولويت آن حضرت نسبت به ديگران- براى جانشينى پيامبر- ترديدى باقى نماند؛ هر چند كه پس از رحلت رسول خدا صلى الله عليه و آله عده اى از صحابه مسير ديگرى را اختيار كردند.

ص: 55

3. در اين دوران با وجود پيامبر صلى الله عليه و آله على از خود رأى و نظرى ندارد. تاريخ در خصوص رابطه على عليه السلام و پيامبر صلى الله عليه و آله جز اطاعت مطلق على عليه السلام از پيامبر صلى الله عليه و آله، موضعى سراغ ندارد. و به اين ترتيب مهمترين محور در خطّ مشى سياسى على عليه السلام در اين دوره تبعيت او از رهبرى امت اسلامى است. اين تبعيت در زندگانى على عليه السلام تنها به يك موضع گيرى سياسى محدود نمى گردد، بلكه دامنه اعمال عبادى و شرعى را نيز فرا مى گيرد؛ به طورى كه در سفر حجةالوداع، على عليه السلام كه از مسيرى جدا از مسير رسول خدا صلى الله عليه و آله به مكه آمده بود و از نيت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله اطلاعى نداشت، تصميم گرفت با همين نيتى محرم گردد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله جامه احرام پوشيده بود. و چون اين مطلب به گوش رسول خدا صلى الله عليه و آله رسيد، پيامبر صلى الله عليه و آله خرسند شد و او را در عملش تصويب نمود.

ص: 56

ص: 57

منابع و مآخذ

منابع و مآخذ

1. قرآن مجيد

2. نهج البلاغه، به تصحيح دكتر صبحى صالح، تهران دارالاسوة للطباعة والنشر، 1415 ه. ق.

3. الارشاد، محمدبن نعمان معروف به شيخ مفيد، بيروت، موسسه اعلمى للمطبوعات، 1410 ه. ق

4. اسدالغابة فى المعرفة الصحابه، عزالدين بن اثير، بيروت، دارالفكر، 1409 ه. ق

5. بحارالانوار الجامعة لدرر الاخبار الائمة الاطهار، علامه محمد باقر مجلسى، بيروت، موسسة الوفاء، 1403 ه. ق

6. تاريخ الرسل والملوك، محمد بن جرير طبرى، بيروت، دارالتراث العربى.

7. تاريخ الخلفاء، جلال الدين سيوطى، قم، منشورات رضى، 1370 ه. ش.

8. تفسير نمونه، ناصر مكارم شيرازى و همكارانش، دارالكتب الاسلاميه، 1374 ه. ش.

9. تفسير مجمع البيان لعلوم القرآن، فضل بن حسن طبرسى،

ص: 58

بيروت، دارالمعرفة، 1408 ه. ق.

10. تفسير الكشاف، جاراللَّه محمود زمخشرى، بيروت، دارالكتاب العربى، 1407 ه. ق.

11. تفسير مفاتيح الغيب، فخر رازى، قم، مكتبة الاعلام الاسلامى، 1413 ه. ق.

12. الجامع الصحيح معروف به سنن ترمذى، ابوعيسى ترمذى، بيروت، دارالكتب العلميه.

13. السيرة النبوية معروف به سيره ابن هشام، محمد بن هشام، بيروت، دارالقلم.

14. سيرةالمصطفى، هاشم معروف حسنى، قم، منشورات شريف الرضى، 1413 ه. ق ..

15. شرح نهج البلاغه، عزالدين ابن ابى الحديد، بيروت، داراحياء الكتب العربى، 1378 ه. ق.

16. صحيح مسلم، محمد بن مسلم، بيروت، داراحياء التراث العربى، 1376 ه. ق.

17. الغدير فى الكتاب و السنة والادب، عبدالحسين امينى به ترجمه سيد جمال موسوى، انتشارات بنياد بعثت، 1362 ه. ش.

18. فرازهايى از تاريخ پيامبر اسلام، جعفر سبحانى، نشر مشعر، 1375 ه. ش.

19. سيرةالائمة الاثنى عشر، هاشم معروف حسنى، بيروت، دارالتعارف.

ص: 59

20. المراجعات، عبدالحسين شرف الدين، به تحقيق و تعليق حسين راضى، بيروت، 1402 ه. ق.

21. معارف اسلامى، جمعى از نويسندگان، انتشارات سازمان سمت، 1365 ه. ش.

22. يادنامه علامه امينى، به اهتمام دكتر سيد جعفر شهيدى و محمد رضا حكيمى، مقاله «حسين منى و انا من حسين» از محمد باقر بهبودى، موسسه انجام كتاب، 1361 ه. ش.(1)60

پي نوشتها

1 ( 1). شرح نهج البلاغه 1./ 15، السيرة النبويه معروف به سيره ابن هشام 1./ 236.

2 ( 1). نهج البلاغه صبحى صالح/ 406.

3 ( 2). همان/ 406.

4 ( 1). نهج البلاغه صبحى صالح/ 406.

5 ( 2). همان/ 257.

6 ( 1). سيره ابن هشام 1/ 262 به نقل از ابن اسحاق

7 ( 2). تاريخ طبرى 2/ 321.

8 ( 1). سيره ابن هشام 2/ 150.

9 ( 2). سنن ترمذى 5/ 593.

10 ( 3). تاريخ الخلفا 1/ 169.

11 ( 1). سنن ترمذى 5/ 594.


1- دكتر مجيد معارف، زندگانى سياسى امام على عليه السلام، 1جلد، نشر مشعر - تهران.

ص: 60

12 ( 2). سوره حجرات/ 10.

13 ( 1). سيره ابن هشام 2/ 153.

14 ( 1). جهت اطلاع بيشتر بنگريد به كتاب يادنامه علامه امينى مقاله« حسين منى و انا من حسين» از محمد باقر بهبودى.

15 ( 2). هود: 46

16 ( 1). تاريخ طبرى 2/ 322.

17 ( 2). انفال/ 30.

18 ( 1). بقره/ 207.

19 ( 1). مجمع البيان 2/ 535 و نيز بنگريد به تفسير فخر رازى 5/ 223، اسدالغابه 3/ 601.

20 ( 2). جهت اطلاع بيشتر بنگريد به بحارالانوار 19/ 106 به نقل از اعلام الورى.

21 ( 1). سيرةالائمة الاثنى عشر 1/ 191.

22 ( 1). ارشاد مفيد/ 64.

23 ( 2). نهج البلاغه صبحى صالح/ 631.

24 ( 1). بحارالانوار 45/ 157.

25 ( 1). تاريخ طبرى 2/ 514.

26 ( 2). يادنامه علامه امينى مقاله« حسين منى و انا من حسين» ص 325.

27 ( 1). سيرةالمصطفى ص 500، در بحارالانوار آمده است:« برز الايمان كلّه الى الكفر كله» بنگريد به اين كتاب 39/ 1 الى 7.

28 ( 2). بحارالانوار 39/ 2.

ص: 61

29 ( 1). تفسير مجمع البيان 8/ 541.

30 ( 1). احزاب/ 12.

31 ( 2). همان، آيه 9 كه مى فرمايد:« فَأَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ رِيحاً وَ ...».

32 ( 3). همان، از آيه 9 تا 27

33 ( 4). همان/ 25.

34 ( 1). مجمع البيان 8/ 550.

35 ( 1). صحيح مسلم: 4/ 1871 روايات 32 تا 35.

36 ( 2). همان: 4/ 1871 حديث 33.

37 ( 1). سيرةالمصطفى/ 594 و 595.

38 ( 1). سيرةالائمة الاثنى عشر 1/ 242.

39 ( 2). همان: 1/ 243.

40 ( 1). صحيح مسلم 4/ 1870، 1871 باب فضائل على بن ابى طالب.

41 ( 1). الغدير 5/ 329( با ترجمه فارسى) و نيز سيرةالمصطفى/ 645.

42 ( 2). اعراف/ 142.

43 ( 1). بحارالانوار 35/ 284 باب نزول سورةالبرائه. اضافه مى شود كه دراين باب 30 حديث درباره قرائت سوره برائت بر مشركان توسط على عليه السلام ذكر شده.

44 ( 1). سيرةالمصطفى ص 677 با عنوان:« سورةالبرائه».

45 ( 2). يادنامه علامه امينى ص 329.

46 ( 1). با استفاده از يادنامه علامه امينى مقاله:« حسين منى و انا من حسين» ص 327.

47 ( 2). سيرة الائمة الاثنى عشر 1/ 259.

48 ( 3). فرازهايى از تاريخ اسلام ص 489 با اندكى تلخيص.

49 ( 1). آل عمران/ 51:« إِنَّ مَثَلَ عِيسى عِنْدَ اللَّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ ...».

50 ( 2). همان/ 61.

ص: 62

51 ( 1). تفسير نمونه 2/ 582.

52 ( 1). تفسير كشاف 1/ 370.

53 ( 1). سنن ترمذى 5/ 597.

54 ( 2). همان: 5/ 590.

55 ( 1). بحارالانوار 21/ 385.

56 ( 1). بحار الانوار 21/ 385.

57 ( 2). مائده/ 67.

58 ( 1). اين حديث چنين است:« انى تارك فيكم الثقلين كتاب اللَّه و عترتى اهل بيتى. ما ان تمسكتم بهما لن تضلّوا ابداً. و انهما لن يفترقاً حتى يردا علىّ الحوض». يعنى:« من در ميان شما دو ميراث وزين به يادگار مى گذارم؛ كتاب خدا و ديگرى عترت واهل بيتم. تا وقتى به اين دو تمسك جوئيد هرگز گمراه نخواهيد شد و اين دو از يكديگر جدا نخواهند شد تا آنكه سر حوض كوثر( در قيامت) بر من وارد شوند».

حديث ثقلين از احاديث قطعى و متواترى است كه دانشمندان شيعه و سنى در صدور آن از رسول خدا صلى الله عليه و آله ترديدى ندارد. ابن حجر عسقلانى كه از محققان بزرگ اهل سنّت است حديث ثقلين را به نقل از بيست و چند نفر از اصحاب رسول روايت كرده است.( المراجعات، بخش مستدرك ص 23 تا 25) از دانشمندان شيعه نيز ميرحامد حسين هندى در كتاب« عبقات الانوار» حديث ثقلين را از طريق 200 تن از علماى اهل سنت روايت كرده است.( معارف اسلامى ص 218) اضافه مى شود كه حديث ثقلين از قراين مشخصى است كه بر عصمت اهل بيت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و اولويت و صلاحيت آنان به جانشينى رسول خدا صلى الله عليه و آله صراحت دارد.

59 ( 1). تفضيل ماجراى غدير در كتاب الغدير علامه امينى ج 1 ص 29 تا 34 آمده است.

60 دكتر مجيد معارف، زندگانى سياسى امام على عليه السلام، 1جلد، نشر مشعر - تهران.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109